نقش عشق
84/1/26 :: 2:18 عصر
به نام او که آفتاب مهرش هرگز در قلبم غروب نمیکند.
ســــــــــــــــــــــــلام
دوستت دارم
در قصه ای قدیمی حکایت می کنند که وقتی روزی روزگاری در سرزمینی دور، مردم گناهان بسیار کردند ومورد خشم خداوند قرار گرفتند. خداوند بر آن شد تا تنبیهی سخت بر آنها مقررفرماید.
تنبیهی سخت تر از آتش و سیل وزلزله وقحطی و بیماری ، تنبیهی که نسلها را سوزنده تر از آتش بسوزاند، بی آنکه کسی ببیندش یا بر آن واقف شود.
پس خداوند دو کلمه ی(( دوستت دارم)) را از ذهن و قلب مردم پاک کرد، چنان که از روز ازل آن کلمات را نه شنیده، نه گفته ونه احساس کرده باشند.
ابتدا همه چیز عادی و زندگی به روال همیشگی خود درگذر بود. اما بلا کم کم رخ نمود. زمانی که مادری می خواست عشقی بی غش تقدیم فرزند کند،هنگامی که دو دلداده می خواستند کلام آخر را بگویند و خود را یکباره به دیگری واگذارند،آنگاه که انسانها ، دو همسایه ، دو دوست در سینه چیزی گرم و صادقانه احساس می کردند و می خواستند که آن را نثار دیگری کنند ، زبانها بسته بود و چشمها منتظر و آن کلامی که پاسخگوی همه ی این نیازها بود ، از دهان کسی بیرون نمی آمد و تشنگی ها سیراب نمی شد.
و بعد...
کم کم سینه ها سرد شد، روابط گسست و ملال و بی تفاوتی جایگیر شد. دیگرکسی حرفی برای گفتن به دیگری نداشت. آدم ها در خود فسردند و در تنهایی بی وقفه از خود پرسیدند:
چه شد که ما به این جا رسیدیم، کدام نعمت از میان ما رخت بر بست؟ و اندوه امانشان را برید.
خداوند دلش بر این قوم که مفلوک تر از همه ی اقوام جهان شده بودند، سوخت و کلمات (( دوستت دارم)) را به ذهن و قلب آنها بازگرداند............
خدا را شکر که همه ما هنوز می توانیم بگوییم :
)) دوستت دارم))!
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
54923
4
6
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
مهسا(وبلاگ:ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ):: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::